قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۶۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
حاجی با حرص گفت:
- تو باعث و بانی این دردسرهایی. ادبت میکنم.
- قبول، من دروغ گفتم که امنیت آبجیم حفظ بشه، دردسرش موند واسه شما، اما گند رو بیشتر از این هم نزن حاجی. پاسبون بیاری دیگه هیچجور نمیتونی جمعش کنی.
صورتش را جلو برد و ادامه داد:
- من مقصرم، بزن تا دلت آروم شه. اصلاً بریم وسط کوچه بزن که همه ببینن و بدونن این بیآبرویی مال تو و خونوادهت نبوده،
سحر
۳۴ ساله 10خیلی عالیه دم علی گرم با این هوشش یکم پارتارو طولانی تر کنید لطفا لطفا گناه داریم بخدا